در نیمه های شب

ساخت وبلاگ
جمعه به دعوت جاوید - استاد و رفیق همیشگی‌ام- به همراه حلقه رفقای بیست ساله کانون به دیدن یک تئاتر نشستیم. تئاتر عجیبی بود. هیچ تصوری ازش نداشتم، جز چندتا سرچ که در مسیر رسیدن به تئاتر انجام دادم و فهمیدم کارگردانش برادرعبدلرضا کاهانی است و یکی از بازگرانش را اخیرا توی سریال سروش صحت دیده بودم. بعد گفتم یعنی چی که ما طرف را به اسم برادرش می‌شناسیم؟ خودش کارگردان است و اتفاقا بنظرم کارگردان خوبی هم آمد. از آن بهتر نویسنده درجه یکی است. 1- تئاتر در حداقل طراحی صحنه با تعداد محدود بازیگر و نورپردازی برگزار شد. یک دکورساده شامل یک دیوار با دو در و سه مبل و یک میز پذیرایی، همین. روی میز دستمال کاغذی و فلاسک چای و قوطی خالی نوشابه فانتا اما از همین صحنه خلوت یعنی از تمام اجزای همین صحنه خلوت بهترین استفاده شده بود. 2- اجرا در کمترین حرکت ها با دیالوگ پیش میرود. بازیگران که خواهر و برادرهای یک خانواده اند در پی ظن احمد (برادر وسط) از چرایی مرگ پدر در خانه پدری گرد هم جمع شده اند و ماجرا را برای برادرشان که در روز مرگ حضور نداشته تعریف میکنند. شعور و آگاهی بازیگران از موضوع مانند تماشاگران در جریان تئاتر و به شکل مضارع تکمیل میگردد. این درک قطره به قطره حقیقت و بیان اطلاعات در خلال دیالوگ های تلگرافی بسیار استادانه چیده شده و درست وقتی که میخواهد حوصله سر بر شود گره گشایی میشود. 3- این حجم از دیالوگ خصوصا برای نقش احمد (مجید یوسفی) و نادر (داریوش رشادت) و شیرین (سرور پیروانی) سخت است اما تسلط بازیگران نشان میدهد تمرین خوبی داشته اند و آنقدر در اجرا خوب هستند که در صورت اتفاق پیش بینی نشده هم بتوانند اوضاع را سرو سامان دهند. 4- المان ها و اسامی خیلی دستخوش بازی میشوند. بازی با کاراکتر در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 21:38

شب - خارجی - اواخر پاییزساعت حوالی پنج بامداد راننده پراید منگ و ترسیده از ماشین پیاده میشود. آلودگی و تاریکی در ساعت شش صبح پاییز امان نداده بود ببیند با چه چیزی تصادف کرده. چراغ های خیابان بخاطر کسری برق همگی خاموش بودند و چراغ های لاجون پراید مدل 80 با طلق کدر و خش دارش کفاف روشن کردن خیابان را ندارند. بخار آب از درزهای کاپوت و جلو پنجره ماشین بیرون میزند. قطره قطره آب سبز رنگ روی آسفالت خیابان راه میگیرد و در چاله آسفالت جمع میشود. راننده مات مبهوت به اسکلت موکب که با آن تصادف کرده نگاه میکند. هیچ چراغ و علامتی برای ایستگاه نگذاشته اند. موکب نصف گذر را گرفته است. و همه داربست های فلزی با پارچه سیاه پوشیده شده اند. راننده نگاهی به موکب میکند که با پارچه سیاه پوشیده شده و تخت چو و منقل ی که با خاکستر نشسته داخل گذاشته اند. می نشیند و ماشین را نگه میکند. قفل اتصال یکی از داربست ها جلو پنجره را شکانده و خورده است رادیاتور را سوراخ کرده. سپر جلو ترک برداشته اما هنوز کنده نشده است. شمایل اش شبیه دندان لق کج و معوجی است که خیال کنده شدن ندارد. - این خانه یزید کی اینجا علم شد؟ببین چه بلایی سرم آورد صدای زنگ موبایل از داخل پراید به گوش میرسد. راننده بی توجه به زنگ موبایل کاپوت ماشین را بالا میزند و داخل موتور را نگاه میکند. تلفن قطع میشد و بعد از چند ثانیه وقفه دوباره به صدا در می آید. راننده اینبار از ترس اینکه کسی سر برسد و گوشی اش را از داخل کنسول بدزدد هشیار میشد. بر میگردد. مینشیند داخل ماشین. بی حوصله تلفن را جواب میدهد. -بله -ببخشید کی میرسید؟ من توی نرم ازار دیدم 5 دقیقه اما الان ده دقیقه است که..... گوشی را از صورتش دور میکند. #اسنپ را باز میکند. لغو سفر را میزند. گوشی را در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 19:11

اولین چیزی که از زیرعنوان کتاب دستم رسید جنایت معروف زمستان سال 1375 بود، من از آن سالها چیز زیادی یادم نیست اما خاطراتی کمرنگ در ذهن شاگرد دبستانی که بزرگترهایش با هراس و به شکل یواشکی توی خانه ازش حرف میزدند یا روزنامه هایی که زیر فرش و پشتی‌های ترکمنی قایم میکردند به خوبی خاطرم مانده است."خیابان گاندی، ساعت پنج عصر" قصه نیست،جستار است. جستارش هم از نوع جستارهای معمول که خوانده‌ایم یا مجلاتی به آن می‌پردازند نیست. یک کار پژوهشی و دسته بندی شدهاست. شبیه یک ارکستر موسیقی هماهنگ که با تعریف زمینه پژوهشی و ریزه کاری های تحلیلی به موقع می‌نوازد و هر سازش میداند کجا و چطور خودش را به زمینه کار وصل کند. نویسنده در ابتدا تکلیف مخاطب را با کتاب روشن می کند که نه به دنبال بیان چگونگی ماجراست نه می‌خواهد نشان دهد سرنوشت عاملین جنایت چه شده است. هدف از نگارش، بازخوانی پرونده‌ای قدیمی است از چهار دیدگاه به منظور کشف چرایی واحیاناً پرهیز از تکرار آن. فرهنگ عمومی کشور ما عمدتا فرهنگ شفاهی است. ما خیلی عادت نداریم روزانه نویسی کنیم. حافظه تاریخی مان کوتاه مدت است. اما به واقع هر وقت کمی از حوادث و ماجرا دور شده ایم و مجدد به آن برگشته ایم و در مورد علل اصلی آن و راهکارهای پیشگیری بدون تعصب سخن گفته ایم نتایج خوبی داشته است. هرچند نمونه هایش در سیر اجتماعی یا سیاسی کم بوده است. این دیدگاه بازنگری برای فرهنگ شفاهی و کوتاه مدت ما که عمرهر بحران و التهاب از واقعه‌ای تا واقعه دیگر است ضروری است. دوم آنکه ایجاد قوانین امنیتی و محدودیت دسترسی بی‌واسطه به اخبار جرم و جنایت و مجرم عملا دسترسی به اخبار جرائم موحش را در دو دهه اخیر محدود کرده است و خبرنگاران حوادث و ستون‌نویسان صرفا به شکل انتخا در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1402 ساعت: 11:27

لبه پرتگاهم، نمیتوانم بکنم و پریدن دیگرانم بیشتر توی دلم را خالی میکند. ماه قبل دقیق شد چهار سال تمام که به این شرکت آمدم و خب میدانم کار کردن برای چهار سال در یک مجموعه زمان کمی نیست اما خدا حافظی بیش از 10 نفر از دوستان و همکاران شرکت به منظور مهاجرت بدجور دلم را خالی کرده است. موازی با این قضایا دوستان زیادی هم از ایران رفته اند. تغییرات و فشارهای اجتماعی که از آبان 98 شروع شد تا جنبش مهسا همه باعث شده غیر از بد بینی اجتماعی از نظر مادی هم پروژه ها کم و کمتر شده و پول در صنعت مملکت نیست. اندکی سرمایه گذاری داخلی هم هست هزینه تبلیفات بی حساب و کتاب عقیدتی و ترویج تفکر حاکمیت میشود. در چنین شرایطی امیدوار بودن عقلانی نیست چرا که نشانه های مثبت آنقدری نیستند که بشود بهشان دل بست. اما حساب و کتاب آدمیزادی خیلی متفاوت است.حساب در دروازه و سوراخ سوزن است. تعلقاتی هست که نمیگذارد رها شوی. دست اندازهای راه مهاجرت هم هست. آمریکا و کانادا که اصلا سفارت خانه ای ندارند. گرقتن نوبت از سفارت خانه های اروپایی یا استرالیا هم کار حضرت فیل است. وضعیت عجیب تراژیکی است. ایرانی بودن در عصر جمهوری اسلامی برچسب بزرگ و کثیفی است که به این سادگی میتوان از تن جدا کرد. وقتی با این رفقای مهاجر حرف میزنم هدفشان از رفتن فقط ویزا و زندگی معمولی و کمی راحت تر بوده است. به این فکر میکنم که من هم اگر راهی شوم برای یک پاسپورت میروم. نه چیز دیگری. نه آنقدر درسخوانم که بگویم کیفیت آموزش در ایران به درد نمیخورد نه آنقدر خوشگذران که بگویم دنبال بار و کاباره ام و اینجا در عذاب. اینها را میگویم اما فاصله ام تا پریدن هم زیاد است. دو دستی اندک چیزهایی که این سیزده سال بعد دانشگاه به سختی و با شصت ساعت کار در هفته و در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت: 12:20

دیشب برای سومین بار در طول عمرم به کنسرت علیرضا قربانی رفتم. در این آشفته بازار صداهای نخراشید، موزیک های بند تنبانی و خواننده های تک آهنگی قربانی کیفیتی بوده که خودش را نزدیک به سی سال حفظ کرده است. خاطره ساخته و مخاطب جذب کرده است. این مهم را می‌شود در پُر شدن حدود چهل شب کنسرت محیطی پرجمعیت در چند ساعت را مطمئن شد. در اجراهای سایر شهرهای ایران هم بلیت کنسرت‌ها و اجراهای زنده قربانی خیلی سریع تمام می‌شود. اما کنسرت شب گذشته به نسبت دو کنسرت قبلی که از قربانی دیده بودم ضعف هایی داشت. هرچند این بلاگ و حتی لینک های تلگرامی‌اش هم خواننده چندانی ندارد اما امیدوارم دیگرانی که شرایط مشابه من را تجربه کرده‌اند در بیان ضعف‌ها و قوت‌های اجرای تابستان 1402 قربانی کوتاهی نکنند. چرا که نتیجه آن هم در ارائه کارهای پرقدرت توسط قربانی،  هم شنیدن اجراهای های با کیفیت تر به مخاطب کمک می‌کند. مواردی خوبی که دیدم برای قربانی کهنه کار و با تجربه اتفاق جدیدی نیست و اگر بخواهم چیزی بگویم که به او کمک کند این موارد را می‌توانم بشمارم: 1- من به شخصه همه سختی های رسیدن به کاخ سعد آباد و ترافیک و نبودن جای پارک و ... را تحمل می‌کنم اما صدای خسته و بی حوصله خواننده را نه. قربانی به واسطه تعدد شب های کنسرت و عدم استراحت کافی بین شب های اجرا صدای خسته ای داشت. این موضوع در کوتاه کردن تایم اجرا بعضی از آهنگ ها،کم کردن تعداد اوج خوانی ها و سپردن خواندن ترجیع بندها به مخاطبان مشخص بود. 2- کیفیت پخش صدا در محیط کاخ سعد آباد با توجه به ثابت بودن فضا، کاملاً وابسته به نوع تجهیزات صدا و چینش درست آنهاست. صدای اجرا برای سمت  شرق و غرب حتی در جایگاه A برای صدای برخی سازها مثل درام و پرکاشن خیلی بالا ب در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 79 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 20:51

چاه ویل مجوعه ده داستان از برنده برندگان پنج دوره جایزه داستان ارغوان است. این جایزه به همت انتشارات هفت رنگ و به داوری احمد پوری،ابوتراب خسروی،مژده دقیقی،حسین سناپور و لیلی گلستان برگزار شده است. زحمت گردآوری و آماده‌سازی داستان ها برای مجموعه بر دوش اوژن حقیقی بوده است. در این نوشتار سعی کرده ام با کنترل ذوق خودم از خواندن داستان ها، راجع هر کدام خیلی کوتاه نظر خودم را بنویسم. این نوشته کوتاه به معنای نقد داستان نیست و صرفاً نتیجه ی بوده که خودم از قرائت داستان به آن رسیده ام.لازم به توضیح است که جایزه داستان ارغوان  که تا بحال به مدت پنج دوره برای معرفی نویسندگان زیر سی سال برگزار شده است. 1- چاه ویل - فرناز قربانی:  دلیل انتخاب شدنش بعنوان اسم مجموعه نمره و رای بالای دوران بوده است. قبل از خواندن همه مجموعه به این موضوع نرسیده بودم. در اینکه این داستان بهتر از 9 داستان دیر است شکی ندارم اما در خصوص سایر رتبه ها  چینش من کمی متفاوت تر خواهد بود. ایده داستان بعنوان یک مفهوم چیز جدید نبود اما بازتولید اثر عالی است. انتخاب زاویه دید، بیان تدریجی اطلاعات، خط داستانی کوتاه و پرکشش بسیار کار را خواندنی کرده بود.شاید تنها اشکالی که میتوانم بگیرم شخصیت پردازی است. نویسنده در شخصیت پردازی غیر از شخصیت مادر خیلی منفعل است. نایب عابد(که به تنهایی اسم گنگ و عجیبی هم هست) حتی بعد از اینکه مشخص شد پدر مامان است هم پرداخت خوبی ندارد. زبان داستان روان و بدون دست انداز است و  از نظر محتوایی و ساختار شبکه ای نقدی بر آن وارد نیست. 2- حضور و غیاب - غزل محمدی : از صفحه دوم به آن طرف همش با خودم می‌گفتم من عاشق این معلم خسته و خمارم! چقدر این خوبه! چقدر این موقعیت عجیب در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1402 ساعت: 14:03

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

در نیمه های شب...
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 72 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1402 ساعت: 14:03

ای کاشپای هیچکدام از جوخه های اعدام،                                  ترمینال خروج هواپیماها،                                           سکو های سرد سیمانی قطارها،                           جایی برای خداحافظی نبود.                افسوس ندیدن،                         از درد درآغوش کشیدن و رفتن،                                                                  کمتر است. 30 اردیبهشت - ایران بهت زده در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1402 ساعت: 20:21

در سال 1401 فرصت دست داد کنار کتاب‌ها و فیلم‌های سینمایی سه سریال ببینم. دو تا از این سریالها پیشنهاد دوستان و  سریال هایی تک فصلی بودند. سومی بیشتر کنجکاوی خودم بود. البته که بسیار درگیر بازی‌ها و قصه داستان شدم. این پست  در حقیقت ثبت و معرفی سه سریال است چرا که بنظرم هر سه سریال های ماجراجویانه و جذاب و پر ایده ای بودند و باید یک جایی ثبت شان کنم.1- MARE OF EASTOWN کیت وینسلت از همان سال 1999 بازی در تایتانیک و بعد بازی در فیلم "درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش" عیار بازیگری اش را به رخ همه کشیده و تعریف از او واقعا توضیح واضحات است. اما این بازیگر میانسال یک ویژگی دیگر دارد که عجیب ستایش‌اش می‌کنم. وینسلت در صلحی درونی با خود است شرایط سنی و فیزیکی خود را پذیرفته و هر نقشی که بازی کرده با توجه به زمان بازی اش بخشی از وینسلت واقعی  آن زمان بوده. اینکه بدانی رُز جوان سکسی دیگر نیستی و نقش یک زن میانسال پا به سن گذاشته را بازی کنی که اضافه وزن داری، کارگاه پلیس در شهری کوچک و دور افتاده هستی و  زندگی شخصی ات چیزی در مایه های هیروشیمای بعد از بمب اتم است، جسارت و پذیرش زیادی می‌خواهد که وینسلت آنرا دارد. سریال در خصوص کاراگاه زن جوانی در پلیس محلی شهری کوچک دور افتاده است، همانطور که گفته شد در زندگی خصوصی‌اش مشکلات زیادی دارد و از طرفی در شهر محل سکونت و کارش دختران نوجوانی در حال ناپدید شدن‌اند. چالش او بعنوان یک مادر که فرزند از دست داده و همسرش از او جدا شده و دختر نوجوان هم دارد کشف این حقایق است.  در این سریال وینسلت غیر از بازی نقش تهیه کننده را هم دارد. 2- BLACK BIRD  اینکه یک نفر وسط تهران بیایید از شما آدرس ساحل بنود در بوشهر را بپرسد اتفاق در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:13

عکس را در ایام نوروز دوستی که برای بازدید از موزه "تخت فولاد" اصفهان رفته بود فرستاد. ظاهرش ساده است یک سنگ قبر ساده از سنگ خارای تیشه کوب شده. که غیر از اسم متوفی که خیلی هم قدیمی نیست نقش برجسته تصویر یک دوچرخه،خاص و منحصر بفردش کرده. بنظرم اوج ارادت و احترام به متوفی بوده است. فیلمی قدیمی از یک میخانه دار فرانسوی می‌دیدم که تصویر جام و تنگ شرابی روی سنگ قبرش درج کردند. در بازدید از آرامستان لهستانی های تهران مزار مادامی را دیدم که قیچی روی سنگ مزارش درج کرده بودند. مادام از پناهجویان جنگ جهانی به ایران بود که در ایران آرایشگاهی برای زنان دایر کرده بود و اتفاقا کارش هم آنقدری گرفته بود که این ویژگی و تخصص اش تا روی سنگ قبرش رفته بود. قصه این مشهدی حسین ربانی ما هم احتمالاً با دوچرخه عجین شده است. آنهم در اصفهان که شهر دوچرخه هاست. اصفهان به خاطر مسیر پر‌مادی و ساحل رودخانه اش ،کوچه های تنگ و  پر پیچ و خم و البته اختلاف ارتفاع کم شهر (غیر از ناحیه جنوبی اش) همیشه ایده ال برای دوچرخه سواری یا موتور سواری بوده است. سوار شدن به خودرو آن هم از نوع خودروهای امروزی سدان و  کراس اوور حجیم و تو خالی دردسر است. شاید به همین خاطر تاریخ اصفهان با ژیان ها و رنو5 عجین شده. بنظرم این که تعداد ژیان‌ها در اصفهان بسیار بیشتر از تهران و مشهد و تبریز بوده دلیلش فقط مسائل مالی و اقتصادی نبوده، بنظرم پدیده کاملاً اجتماعی و فرهنگی است. الان هم راه حل ترافیک اصفهان بازگشت به دوچرخه است یا موتور برقی. مسیرهای شرق به غرب شمال به جنوب، نزدیک ایستگاه های مترو، ترمینال تاکسی و اتوبوسها، پارک ها، اماکن تاریخی همگی می توانند جایگاه توزیع دوچرخه های اشتراکی ارزان قیمت شوند. بر خلاف تهران که بنظر در نیمه های شب...ادامه مطلب
ما را در سایت در نیمه های شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hamidooe بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:13