در نیمه های شب

متن مرتبط با «خوش دارم که در نیمه های شب» در سایت در نیمه های شب نوشته شده است

درباره‌ی علفزار خشک

  • سالهای قبل با حوصله تر بودم. راجع تمام فیلم هایی که ایام نوروز میدیدم چندسطری مینوشتم. اما امسال واقعا حوصله اش نبود. هرچه کردم، دلم نیامد از "درباره‌ی عفزار خشک" چیزی ننویسم.با اینکه حدود پنجاه روز از دیدنش گذشته بنظر هنوز شعله هایش در من روشن است و همین شد که آمدم این پیش نویس را کامل کنم. قبل از هر چیزی این فیلم عجیب مرا یاد کارهای کیارستمی انداخت. چه در مفهوم چه در استفاده از طبیعت و چه در حوصله مندی. این آخری را باید بگویم واقعا #نوری_بیگله_جیلان با حوصله فیلم میسازد. یعنی اگر از حیث موجز بودن کیارستمی را شاعر بدانم. جیلان یک رمان نویس یا قصه پرداز حرفه‌ای است. علفزار خشک را دوست داشتم.قصه دوتا معلم عذب است در یک روستای برفی و کوهستانی که سودای پیشرفت دارند. چون مجردند یک سوییت مشترک بهشان بعنوان خوابگاه داده اند. جوان اند و خب طبیعی است گاهی بی خود و بی جهت به یک شاگردشان که خوشگل‌تر است یا دختر است آسان تر بگیرند، یا بیشتر توجه کنند یا بروند شهر دختر بازی. اما چرایی بزرگ را جیلان آنجا تعریف میکند که زن قصه وارد میشود. یک مثلثی از عشق و ترحم شکل میگیرد. یکی از پسرها میخواهد برود شهر و زن چلاق آنچنان برایش برانگیزاننده نیست. بنظرش با اون به جایی نمیرسد پس زن را  به دوست هم اتاقش معرفی می‌کند. آن یکی رفیقمان میخواهد زن و زندگی تشکیل دهد و در نزدیکی شهر زادگاهش بماند. موفقیت برایش همین است. حالا لنگیدن عروس خیلی هم برایش مهم نیست. میزند و دختر لنگ در یکی از این TEA TIME های سه سفره شان میگوید چون معلول است میتواند انتقالی بگیرد به هر شهری که خودش بخواهد. بازی عوض میشود. تردید و خودخواهی آدمی همیشه در رفت و آمد است. پسری که دختر را پس زده بود به رفیقش حسودی میکند. زیر , ...ادامه مطلب

  • مه آلود _ نمایشنامه کوتاه در تک پرده_

  • شب - خارجی - اواخر پاییزساعت حوالی پنج بامداد راننده پراید منگ و ترسیده از ماشین پیاده میشود. آلودگی و تاریکی در ساعت شش صبح پاییز امان نداده بود ببیند با چه چیزی تصادف کرده. چراغ های خیابان بخاطر کسری برق همگی خاموش بودند و چراغ های لاجون پراید مدل 80 با طلق کدر و خش دارش کفاف روشن کردن خیابان را ندارند. بخار آب از درزهای کاپوت و جلو پنجره ماشین بیرون میزند. قطره قطره آب سبز رنگ روی آسفالت خیابان راه میگیرد و در چاله آسفالت جمع میشود. راننده مات مبهوت به اسکلت موکب که با آن تصادف کرده نگاه میکند. هیچ چراغ و علامتی برای ایستگاه نگذاشته اند. موکب نصف گذر را گرفته است. و همه داربست های فلزی با پارچه سیاه پوشیده شده اند. راننده نگاهی به موکب میکند که با پارچه سیاه پوشیده شده و تخت چو و منقل ی که با خاکستر نشسته داخل گذاشته اند. می نشیند و ماشین را نگه میکند. قفل اتصال یکی از داربست ها جلو پنجره را شکانده و خورده است رادیاتور را سوراخ کرده. سپر جلو ترک برداشته اما هنوز کنده نشده است. شمایل اش شبیه دندان لق کج و معوجی است که خیال کنده شدن ندارد. - این خانه یزید کی اینجا علم شد؟ببین چه بلایی سرم آورد صدای زنگ موبایل از داخل پراید به گوش میرسد. راننده بی توجه به زنگ موبایل کاپوت ماشین را بالا میزند و داخل موتور را نگاه میکند. تلفن قطع میشد و بعد از چند ثانیه وقفه دوباره به صدا در می آید. راننده اینبار از ترس اینکه کسی سر برسد و گوشی اش را از داخل کنسول بدزدد هشیار میشد. بر میگردد. مینشیند داخل ماشین. بی حوصله تلفن را جواب میدهد. -بله -ببخشید کی میرسید؟ من توی نرم ازار دیدم 5 دقیقه اما الان ده دقیقه است که..... گوشی را از صورتش دور میکند. #اسنپ را باز میکند. لغو سفر را میزند. گوشی را, ...ادامه مطلب

  • در آستانه

  • لبه پرتگاهم، نمیتوانم بکنم و پریدن دیگرانم بیشتر توی دلم را خالی میکند. ماه قبل دقیق شد چهار سال تمام که به این شرکت آمدم و خب میدانم کار کردن برای چهار سال در یک مجموعه زمان کمی نیست اما خدا حافظی بیش از 10 نفر از دوستان و همکاران شرکت به منظور مهاجرت بدجور دلم را خالی کرده است. موازی با این قضایا دوستان زیادی هم از ایران رفته اند. تغییرات و فشارهای اجتماعی که از آبان 98 شروع شد تا جنبش مهسا همه باعث شده غیر از بد بینی اجتماعی از نظر مادی هم پروژه ها کم و کمتر شده و پول در صنعت مملکت نیست. اندکی سرمایه گذاری داخلی هم هست هزینه تبلیفات بی حساب و کتاب عقیدتی و ترویج تفکر حاکمیت میشود. در چنین شرایطی امیدوار بودن عقلانی نیست چرا که نشانه های مثبت آنقدری نیستند که بشود بهشان دل بست. اما حساب و کتاب آدمیزادی خیلی متفاوت است.حساب در دروازه و سوراخ سوزن است. تعلقاتی هست که نمیگذارد رها شوی. دست اندازهای راه مهاجرت هم هست. آمریکا و کانادا که اصلا سفارت خانه ای ندارند. گرقتن نوبت از سفارت خانه های اروپایی یا استرالیا هم کار حضرت فیل است. وضعیت عجیب تراژیکی است. ایرانی بودن در عصر جمهوری اسلامی برچسب بزرگ و کثیفی است که به این سادگی میتوان از تن جدا کرد. وقتی با این رفقای مهاجر حرف میزنم هدفشان از رفتن فقط ویزا و زندگی معمولی و کمی راحت تر بوده است. به این فکر میکنم که من هم اگر راهی شوم برای یک پاسپورت میروم. نه چیز دیگری. نه آنقدر درسخوانم که بگویم کیفیت آموزش در ایران به درد نمیخورد نه آنقدر خوشگذران که بگویم دنبال بار و کاباره ام و اینجا در عذاب. اینها را میگویم اما فاصله ام تا پریدن هم زیاد است. دو دستی اندک چیزهایی که این سیزده سال بعد دانشگاه به سختی و با شصت ساعت کار در هفته و, ...ادامه مطلب

  • شیمی درخت

  • کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درد وداع

  • ای کاشپای هیچکدام از جوخه های اعدام،                                  ترمینال خروج هواپیماها،                                           سکو های سرد سیمانی قطارها،                           جایی برای خداحافظی نبود.                افسوس ندیدن،                         از درد درآغوش کشیدن و رفتن،                                                                  کمتر است. 30 اردیبهشت - ایران بهت زده بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چه چیزها که دیدم، چه جاها که رفتم

  • در سال 1401 فرصت دست داد کنار کتاب‌ها و فیلم‌های سینمایی سه سریال ببینم. دو تا از این سریالها پیشنهاد دوستان و  سریال هایی تک فصلی بودند. سومی بیشتر کنجکاوی خودم بود. البته که بسیار درگیر بازی‌ها و قصه داستان شدم. این پست  در حقیقت ثبت و معرفی سه سریال است چرا که بنظرم هر سه سریال های ماجراجویانه و جذاب و پر ایده ای بودند و باید یک جایی ثبت شان کنم.1- MARE OF EASTOWN کیت وینسلت از همان سال 1999 بازی در تایتانیک و بعد بازی در فیلم "درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش" عیار بازیگری اش را به رخ همه کشیده و تعریف از او واقعا توضیح واضحات است. اما این بازیگر میانسال یک ویژگی دیگر دارد که عجیب ستایش‌اش می‌کنم. وینسلت در صلحی درونی با خود است شرایط سنی و فیزیکی خود را پذیرفته و هر نقشی که بازی کرده با توجه به زمان بازی اش بخشی از وینسلت واقعی  آن زمان بوده. اینکه بدانی رُز جوان سکسی دیگر نیستی و نقش یک زن میانسال پا به سن گذاشته را بازی کنی که اضافه وزن داری، کارگاه پلیس در شهری کوچک و دور افتاده هستی و  زندگی شخصی ات چیزی در مایه های هیروشیمای بعد از بمب اتم است، جسارت و پذیرش زیادی می‌خواهد که وینسلت آنرا دارد. سریال در خصوص کاراگاه زن جوانی در پلیس محلی شهری کوچک دور افتاده است، همانطور که گفته شد در زندگی خصوصی‌اش مشکلات زیادی دارد و از طرفی در شهر محل سکونت و کارش دختران نوجوانی در حال ناپدید شدن‌اند. چالش او بعنوان یک مادر که فرزند از دست داده و همسرش از او جدا شده و دختر نوجوان هم دارد کشف این حقایق است.  در این سریال وینسلت غیر از بازی نقش تهیه کننده را هم دارد. 2- BLACK BIRD  اینکه یک نفر وسط تهران بیایید از شما آدرس ساحل بنود در بوشهر را بپرسد اتفاق, ...ادامه مطلب

  • در ستایش انتقام نرم یا بریدن سر با پنبه

  • تارانتینو فیلم ساز محبوبم نیست. سینمایش خیلی شعاری و گاوچرانی است.گاهی آنقدر پیازداغ کار را زیاد میگیرد که فیلم عملاً به یک هجو مبتذل تبدیل می‌شود. فیلم آخرش هم حوصله سر بر بود. اما دست کم دو فیلم دارد در ستایش انتقام و آنها را دوست دارم Django Unchained (2012) و Kill Bill(2009) اولی روایت برده ای سیاه در سالهای قبل از1860میلادی و جنگ های داخلی آمریکا است وقتی که قانون برده داری هنوز لغو نشده است و دومی که امروزی تر است. روایت زنی است که مراسم عروسی‌اش صحنه تسویه حساب شخصی شده و حالا به خون خواهی همسرش راه می افتاد از آمرین و عامیلن انتقام بگیرد.خشونت دو کار آندرلین خون آدم را بالا می برد. تارانتینو  ابایی از اغراق در آش و لاش شدن کاراکترها ندارد. از اینکه کل کادر با خون قرمز شود گاهی لذت میبرد. تا جایی که حتی خودش در نقشی فرعی که خودش در فیلم اول بازی میکند خودش را با دینامیت میترکاند.نفرت در نگاه و  لذت در دل قهرمان قصه برای دقایقی از هر چه فکر بد و افسردگی است دورم می‌کند. من آدم کینه توزی نیستم. هارت و پورت الکی میکنم ولی به وقتش دل ندارم بزنم زرت طرف را قمصور کنم. اخیرا کتابی می‌خوانم از نویسنده ای اوکراینی به اسم آندری کورکوف توی کتاب یک جایی دیالوگی بین دو کاراکتر اصلی است. کاراکتر شلوغ‌تر میگوید : "تو از من خطرناک تری میتوانی بدون حرفی بزنی طرف را ناکار کنی ولی نمیتوانی بترسانی اش در عوض من استاد ترساندم ولی نمیتوانم کسی را بکُشم. فرق من و تو این است" (نقل به مضمون) واقعا هم فرق من این است که کلی خواب منفجر کردن دیدم اما نمیت, ...ادامه مطلب

  • مکانیزم های درست

  • سه سال پیش، وقتی هیچکداممان حتی نمیدانستیم قرار است برای دو سال ماسک بزنیم، یا بیماری به اسم کرونا شیوع پیدا خواهد کرد یا حتی قبل اینکه  بخاطر شلیک به هواپیمای مسافربری جمعی از هموطنان را از دست بدهیم. رفته بودیم جنوب. سفر خوبی بود. بهترین استفاده را از وقت کردیم و چون زمان امری گذراست قطعا دیگر هیچگاه سفری با آن شکل و شمایل به همان مقاصد هم نخواهیم داشت. همان وقت سفرنامه اش را توی بلاگ نوشتم که اینجا میتوانید بخوانید. در مسیر یک شب را در شهر شیراز گذراندیم که چه مبارک شبی هم بود و با چه صبح دلپذیری در مسجدنصیر الملک تمام شد. همان شب به پیشنهاد من رستوران صوفی شیراز رفتیم. که قیمت و کیفیت خدماتش اصلا تناسب نداشت. بعد از سفر توی گوگل درباره ی وضعیت صوفی کامنت گذاشتم. هر آنچه که دیده بودم خلاصه گفتم و به مدنی ترین شکل ممکن اعتراض خودم را به نحوه ارائه خدمات آن رستوران ابراز کردم. دیروز بعد از حدود سه سال بعد از آن ماجرا دیدم چند تا کامنت دیگر هم توی گوگل ثبت کرده اند. حتی توریست های خارجی هم که قیمت ها را به دلار میپردازند واقعا, ...ادامه مطلب

  • فوروارد کردن معجزه در تلگرام

  •   یک نبی - ژاک اودیار- امتیاز 8.5 از 10 ابتدا قرار بود این پست به شکل تجمیعی با فیلم دیگری از همین کارگردان (زنگار و استخوان) را یک جا معرفی کنم. یعنی در باره ی آن کارگردان بیشتر بنویسم. بعد که فیلم د, ...ادامه مطلب

  • دلخوشی های صد کلمه ای

  • به دعوت  دوستان خوبم در رادیو بلاگی ها ، بلاگ بندباز و  بلاگ  نقل قول (Quote) با اینکه به قول مادرم خَر خلوت گوزی هستم . (البته وقت هایی که از دستم دلخور و عصبانی است  این را میگوید) دعوت را می پذیرم , ...ادامه مطلب

  • عریضه های غریزی یک مارکسیست تمام عیار

  • یک مارکسیست تمام عیار شده ام. یک مارکسیست گوشه گیر که در حال ساخت بافت فکری و تئوریزه کردن لایه های مبارزه اش است. خانه نشین شده و در خمودی بین دو حبس یا شعف بین دو آزادی کارهایی هم میکند. ساعتها مینش, ...ادامه مطلب

  • رسیدن به صلح درونی

  •  با من برقص - سروش صحت - امتیاز 8/10   این پست رو نُه ماه پیش و قبل از تعطیلی سینماهای کشور نوشتم ولی بهانه انتشارش دیدن کارگردانش در روزی بود که مرا جای یک دکتر اشتباه گرفته بودند.    جهان با من برق, ...ادامه مطلب

  • چوبک خوانی در یک پاییز تیره و بارانی

  • صادق چوبک یک بوشهری مترقی است که در شیراز و تهران بزرگ شده و  سالهایی در کالیفرنیا آمریکا زندگی کرده  و دست آخر در برکلی امریکا فوت کرده است. به وصیت خودش جسدش را سوزانده اند و خاکسترش را در اقیانوس آ, ...ادامه مطلب

  • پرتره زنی در آتش

  • وقت نشده بود راجعش بنویسم.  یکباری چند خطی نوشتم ولی چون نوعی اسپویل کردن موضوع بود دست کشیده بودم و  بیخیالش شده بودم. همینقدر بگویم که کارگردانش زنی کار بلد است. فیلم شاید به مذاق تربیت مذهبی- شرقی , ...ادامه مطلب

  • حمید عشقی در ارتفاع 4000 متری با خاطراتش شنا میکند

  • زندگی آدمی پر از قله است و کوهنوردی مداوم. هر فعالیتی حتی ساده یک اوج و حضیضی دارد. وضعیت سخت و وضعیت آسانتر. نمیشود خوشیها را آنقدر کشدار کرد که به سختیها نرسیم. شاید در ذهن خودمان فکر کنیم نمیرسیم و, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها