در نیمه های شب

متن مرتبط با «فال روز بیست و هشتم مرداد» در سایت در نیمه های شب نوشته شده است

وقتی زدی باید نگاهش کنی، خیلی خیلی محکم نگاهش کنی.

  • بابا بزرگم سال 1379 مُرد. آن روزها خیلی باهاش ایاق بودم. ده روزی رفت بیمارستان بستری شد و بعد من دیگر هیچوقت ندیدمش. سوم ابتدایی مدرسه دولتی بودم که قلدر بازی درش زیاد بود. یک روز با دست ورم کرده و روپوش پاره آمدم خانه. مامان خانه نبود اما بابا بزرگ دید. ازم پرسید چه شده؟ من نتوانسته بودم گریه نکنم. زده بودم زیر گریه با هق هق بهش فهمانده بودم که توی مدرسه حسابی کتک خورده ام. بابا بزرگ گفت برو دست و صورتت را بشور تا ببینیم چه میشود. بابابزرگم بعد از مرگ مادر بزرگ و ازدواج عمه کوچکم دیگر در روستا نماند.شکستگی دست و کمر و از کار افتادگی سالها خانه نشینش کرده بود. در آن سن و سال آدم بی آزاری بود که لنگ  دو وعده غذا و  یک جای خواب بود. وگرنه خانه و کاشانه داشت. آبش با هم ازدواج مجدد هم توی یه جو نمیرفت خصوصا که در آن سن و سال درآمدی هم نداشت. راستش را بگویم کمی خودخواه هم بود. کم پیش می آمد باهاش حرف بزنم. اما رسم داشتیم در دورهمی های خانوادگی کشتی بگیریم. آنچه در میان دهه شصتی ها زیاد بود بچه هم سن و سال، پسر عمو، پسر عمه، نوه عمه، پسر دایی یا پسر خاله بالاخره یه رقیب در رده تقریبا هم وزن پیدا میشد.اتاق پذیرایی را خالی میکردند میز و صندلی اگر بود را میکشیدند کنار و در شب نشینی های طولانی زمستان یا روزهای کش دار بهار ما را می انداختند به جان هم. من اوایل  آنجا هم خیلی فن میخوردم. فن لنگ را  همه بلد بودند جز من. میزدند زیر پایم و چپه میشدم. سوم دبستانم که تمام شد به بابا گفتم میخواهم بروم کشتی‌گیر شوم. گفتم میخواهم بروم باشگاه میخواستم تا پاییز کلاس چهارم گولاخ شده باشم. میخواستم تخم بچه های خاک سفید را بکشم. بابا اول خندیده بود. خودم رفتم باشگاه را پیدا کردم. ی, ...ادامه مطلب

  • مه آلود _ نمایشنامه کوتاه در تک پرده_

  • شب - خارجی - اواخر پاییزساعت حوالی پنج بامداد راننده پراید منگ و ترسیده از ماشین پیاده میشود. آلودگی و تاریکی در ساعت شش صبح پاییز امان نداده بود ببیند با چه چیزی تصادف کرده. چراغ های خیابان بخاطر کسری برق همگی خاموش بودند و چراغ های لاجون پراید مدل 80 با طلق کدر و خش دارش کفاف روشن کردن خیابان را ندارند. بخار آب از درزهای کاپوت و جلو پنجره ماشین بیرون میزند. قطره قطره آب سبز رنگ روی آسفالت خیابان راه میگیرد و در چاله آسفالت جمع میشود. راننده مات مبهوت به اسکلت موکب که با آن تصادف کرده نگاه میکند. هیچ چراغ و علامتی برای ایستگاه نگذاشته اند. موکب نصف گذر را گرفته است. و همه داربست های فلزی با پارچه سیاه پوشیده شده اند. راننده نگاهی به موکب میکند که با پارچه سیاه پوشیده شده و تخت چو و منقل ی که با خاکستر نشسته داخل گذاشته اند. می نشیند و ماشین را نگه میکند. قفل اتصال یکی از داربست ها جلو پنجره را شکانده و خورده است رادیاتور را سوراخ کرده. سپر جلو ترک برداشته اما هنوز کنده نشده است. شمایل اش شبیه دندان لق کج و معوجی است که خیال کنده شدن ندارد. - این خانه یزید کی اینجا علم شد؟ببین چه بلایی سرم آورد صدای زنگ موبایل از داخل پراید به گوش میرسد. راننده بی توجه به زنگ موبایل کاپوت ماشین را بالا میزند و داخل موتور را نگاه میکند. تلفن قطع میشد و بعد از چند ثانیه وقفه دوباره به صدا در می آید. راننده اینبار از ترس اینکه کسی سر برسد و گوشی اش را از داخل کنسول بدزدد هشیار میشد. بر میگردد. مینشیند داخل ماشین. بی حوصله تلفن را جواب میدهد. -بله -ببخشید کی میرسید؟ من توی نرم ازار دیدم 5 دقیقه اما الان ده دقیقه است که..... گوشی را از صورتش دور میکند. #اسنپ را باز میکند. لغو سفر را میزند. گوشی را, ...ادامه مطلب

  • روایت میکنم،پس هستم

  • اولین چیزی که از زیرعنوان کتاب دستم رسید جنایت معروف زمستان سال 1375 بود، من از آن سالها چیز زیادی یادم نیست اما خاطراتی کمرنگ در ذهن شاگرد دبستانی که بزرگترهایش با هراس و به شکل یواشکی توی خانه ازش حرف میزدند یا روزنامه هایی که زیر فرش و پشتی‌های ترکمنی قایم میکردند به خوبی خاطرم مانده است."خیابان گاندی، ساعت پنج عصر" قصه نیست،جستار است. جستارش هم از نوع جستارهای معمول که خوانده‌ایم یا مجلاتی به آن می‌پردازند نیست. یک کار پژوهشی و دسته بندی شدهاست. شبیه یک ارکستر موسیقی هماهنگ که با تعریف زمینه پژوهشی و ریزه کاری های تحلیلی به موقع می‌نوازد و هر سازش میداند کجا و چطور خودش را به زمینه کار وصل کند. نویسنده در ابتدا تکلیف مخاطب را با کتاب روشن می کند که نه به دنبال بیان چگونگی ماجراست نه می‌خواهد نشان دهد سرنوشت عاملین جنایت چه شده است. هدف از نگارش، بازخوانی پرونده‌ای قدیمی است از چهار دیدگاه به منظور کشف چرایی واحیاناً پرهیز از تکرار آن. فرهنگ عمومی کشور ما عمدتا فرهنگ شفاهی است. ما خیلی عادت نداریم روزانه نویسی کنیم. حافظه تاریخی مان کوتاه مدت است. اما به واقع هر وقت کمی از حوادث و ماجرا دور شده ایم و مجدد به آن برگشته ایم و در مورد علل اصلی آن و راهکارهای پیشگیری بدون تعصب سخن گفته ایم نتایج خوبی داشته است. هرچند نمونه هایش در سیر اجتماعی یا سیاسی کم بوده است. این دیدگاه بازنگری برای فرهنگ شفاهی و کوتاه مدت ما که عمرهر بحران و التهاب از واقعه‌ای تا واقعه دیگر است ضروری است. دوم آنکه ایجاد قوانین امنیتی و محدودیت دسترسی بی‌واسطه به اخبار جرم و جنایت و مجرم عملا دسترسی به اخبار جرائم موحش را در دو دهه اخیر محدود کرده است و خبرنگاران حوادث و ستون‌نویسان صرفا به شکل انتخا, ...ادامه مطلب

  • چاه ویل

  • چاه ویل مجوعه ده داستان از برنده برندگان پنج دوره جایزه داستان ارغوان است. این جایزه به همت انتشارات هفت رنگ و به داوری احمد پوری،ابوتراب خسروی،مژده دقیقی،حسین سناپور و لیلی گلستان برگزار شده است. زحمت گردآوری و آماده‌سازی داستان ها برای مجموعه بر دوش اوژن حقیقی بوده است. در این نوشتار سعی کرده ام با کنترل ذوق خودم از خواندن داستان ها، راجع هر کدام خیلی کوتاه نظر خودم را بنویسم. این نوشته کوتاه به معنای نقد داستان نیست و صرفاً نتیجه ی بوده که خودم از قرائت داستان به آن رسیده ام.لازم به توضیح است که جایزه داستان ارغوان  که تا بحال به مدت پنج دوره برای معرفی نویسندگان زیر سی سال برگزار شده است. 1- چاه ویل - فرناز قربانی:  دلیل انتخاب شدنش بعنوان اسم مجموعه نمره و رای بالای دوران بوده است. قبل از خواندن همه مجموعه به این موضوع نرسیده بودم. در اینکه این داستان بهتر از 9 داستان دیر است شکی ندارم اما در خصوص سایر رتبه ها  چینش من کمی متفاوت تر خواهد بود. ایده داستان بعنوان یک مفهوم چیز جدید نبود اما بازتولید اثر عالی است. انتخاب زاویه دید، بیان تدریجی اطلاعات، خط داستانی کوتاه و پرکشش بسیار کار را خواندنی کرده بود.شاید تنها اشکالی که میتوانم بگیرم شخصیت پردازی است. نویسنده در شخصیت پردازی غیر از شخصیت مادر خیلی منفعل است. نایب عابد(که به تنهایی اسم گنگ و عجیبی هم هست) حتی بعد از اینکه مشخص شد پدر مامان است هم پرداخت خوبی ندارد. زبان داستان روان و بدون دست انداز است و  از نظر محتوایی و ساختار شبکه ای نقدی بر آن وارد نیست. 2- حضور و غیاب - غزل محمدی : از صفحه دوم به آن طرف همش با خودم می‌گفتم من عاشق این معلم خسته و خمارم! چقدر این خوبه! چقدر این موقعیت عجیب, ...ادامه مطلب

  • درد وداع

  • ای کاشپای هیچکدام از جوخه های اعدام،                                  ترمینال خروج هواپیماها،                                           سکو های سرد سیمانی قطارها،                           جایی برای خداحافظی نبود.                افسوس ندیدن،                         از درد درآغوش کشیدن و رفتن،                                                                  کمتر است. 30 اردیبهشت - ایران بهت زده بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مشهدی حسین دوچرخه سوار عامل زنده ماندن اصفهان

  • عکس را در ایام نوروز دوستی که برای بازدید از موزه "تخت فولاد" اصفهان رفته بود فرستاد. ظاهرش ساده است یک سنگ قبر ساده از سنگ خارای تیشه کوب شده. که غیر از اسم متوفی که خیلی هم قدیمی نیست نقش برجسته تصویر یک دوچرخه،خاص و منحصر بفردش کرده. بنظرم اوج ارادت و احترام به متوفی بوده است. فیلمی قدیمی از یک میخانه دار فرانسوی می‌دیدم که تصویر جام و تنگ شرابی روی سنگ قبرش درج کردند. در بازدید از آرامستان لهستانی های تهران مزار مادامی را دیدم که قیچی روی سنگ مزارش درج کرده بودند. مادام از پناهجویان جنگ جهانی به ایران بود که در ایران آرایشگاهی برای زنان دایر کرده بود و اتفاقا کارش هم آنقدری گرفته بود که این ویژگی و تخصص اش تا روی سنگ قبرش رفته بود. قصه این مشهدی حسین ربانی ما هم احتمالاً با دوچرخه عجین شده است. آنهم در اصفهان که شهر دوچرخه هاست. اصفهان به خاطر مسیر پر‌مادی و ساحل رودخانه اش ،کوچه های تنگ و  پر پیچ و خم و البته اختلاف ارتفاع کم شهر (غیر از ناحیه جنوبی اش) همیشه ایده ال برای دوچرخه سواری یا موتور سواری بوده است. سوار شدن به خودرو آن هم از نوع خودروهای امروزی سدان و  کراس اوور حجیم و تو خالی دردسر است. شاید به همین خاطر تاریخ اصفهان با ژیان ها و رنو5 عجین شده. بنظرم این که تعداد ژیان‌ها در اصفهان بسیار بیشتر از تهران و مشهد و تبریز بوده دلیلش فقط مسائل مالی و اقتصادی نبوده، بنظرم پدیده کاملاً اجتماعی و فرهنگی است. الان هم راه حل ترافیک اصفهان بازگشت به دوچرخه است یا موتور برقی. مسیرهای شرق به غرب شمال به جنوب، نزدیک ایستگاه های مترو، ترمینال تاکسی و اتوبوسها، پارک ها، اماکن تاریخی همگی می توانند جایگاه توزیع دوچرخه های اشتراکی ارزان قیمت شوند. بر خلاف تهران که بنظر, ...ادامه مطلب

  • ملاقات خصوصی

  • سیزده بدر امسال برخلاف رویه هر ساله که به بوستان ها و پارک های اطراف شهر می‌رفتیم در شهر ماندنم. بنظرم شهر وضعیت دلپذیرتری هم داشت. رفتن به بوستان های جنگلی با یک عالمه ترافیک و دیدن آدمهایی که شاخه و برگ درختها را  به توبره میکشند، اعصاب انگیزاست. این وسط  بعد از چندی جستجوی برای پیدا کردن غذا، به سینما هم دعوت شدم. نزدیک یکسال بود که سینما نرفته بودم. "ملاقات خصوصی" را دیدم. فیلم بدی نبود. دست کم در سینمای ایران کمتر شاهد فیلم دو ساعته بودم. حتی اگر بگیریم فیلم درگیر اطناب بوده است. همین که مفصل و با حوصله قصه‌اش را تعریف کرده بود خوب بود. روایت داستان بنظرم بیشتر از آنکه داستانی عاشقانه باشد داستان خلاص شدن از زندان است. اما ماجرای خلاصی از زندان بهانه وجرقه اتفاقاتی می‌شود که عاشقانه است. تمهید کارگردان به مخفی نگه داشتن همین موضوع و تصویر کردن سکاسن هایی عاشقانه تقریبا در نیمه دوم فیلم بیرون می‌زند. به همین خاطر یک سوم پایانی فیلم قابل پیش بینی است. عین فوتبالیستی که کل زمین را با توپ به سمت دروازه دویده و حالا تک به تک با دروازه بان است. آنقدر توپ را با خود حمل می‌کند و به زاویه بسته می‌برد که راهی برایش باقی نمی ماند. اشکال فیلم هم همین جاست. همه آن اشکالات علت و معلولی و باور ناپذیری در همین تصمیم نهفته است. غیر از فیلم نامه بنظرم بازیگران فیلم مثل پیام احمدی نیا، پریناز ایزدیار، هوتن شکیبا و حتی نابازیگرانش مثل ایمان شمس  یا امیرحسین بیات بازی های خوبی ارائه کرده اند.  زیبایی های بصری فیلم مثل، مکالمات آنلاین تصویری یا گرفتن جشن تولد از راه دور با اسکایپ که دوربین از زاویه دید اول شخص قرار می دهد زیبا بود.  موسیقی ساخته شده فیلم ساده و کاربرد, ...ادامه مطلب

  • سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی برسد

  • "سیامک" (دوچرخه ام) را بُردم تعمیر، ضامن چرخ جلو مدتی بود که درست باز و بست نمی شد. بعد از آن  صعود و فرود از قله دُرفک دیگر بازش نکرده بودم همان موقعش هم بازی سرم درآورد  بود و ده دقیقه ای در میدان روستا کنار امامزاده شاه شهیدان معطلم کرده بود. والف تیوپ جلو شکست، راستش را بخواهید من دوچرخه را پُرباد سوار می شوم. تقریباً 40psiباد می‌زنم. به تجربه دیده‌ام که وقتیپربادم کمتر پنچر می‌کنم،پرشتاب ترم و لاستیک سایی کمتری دارم. وقتی بیش از ده روز یا دو هفته دوچرخه سوار نشوی طبیعی است که کمی لاستیک ها کم باد می‌شوند. خلاصه خواستم دوچرخه را باد بزنم که دیدم تلمبه ام درست کار نمی‌کند. تلمبه را کمی باز و بست کردم که باد بزند زد والف را شکاند. بدی والف‌های فرانسوی نسبت به والف آمریکایی(موتوری یا خوردویی) این است که اولاً سر تلمبه باید عوض شود، چون غیر از خود فرانسه که مهد دوچرخه سوارهای شهری و سرعت بوده بقیه جاهای دنیا تجهیزات باد و چرخ بیشتر بر مبنای والف خودرو ها تنظیم شده که آن هم از نوع امریکایی است. دوماً خلاصی والف برای باد زدن یا خالی کردن باد با باز کردن مهره خلاص کن رو ببیرون نجام می شود. این خودش والف را آسیب پذیر می‌کند. یعنی کافی است کمی سری تلمبه را کج بگیری یا نیرو وارد کنی مهره و پین تیوپ های موجود در ایران از متریال غیر منعطف (خشکه) است می‌شکند و تیوپ دیگر باد نمی‌شود. حالا تیوپ نو نو داشته باش والف اش بشکند دیگر قابل استفاده نیست. بدی سومش هم همین است والف های خوردویی را می‌شود تعویض کرد. تیوپ سالم باشد میشود والف را باز کرد یک والف سالم بست جایش اما والف های فرانسوی یکبار مصرف اند. بشکند کاریش نمی‌شود کرد.خلاصه هر چه از تابستان مقاومت کرده بودم چرخ جلو را باز, ...ادامه مطلب

  • عزت نفس و نه گفتن

  • امروز چهارشنبه هفتم دی ماه ، دل کسی را شکستم. هیچوقت نخواستم دل کسی را بشکنم یا به کسی نه بگویم . اما همین نه نگفتن بلا های زیادی سرم آورده از کار و زندگی و روابط عاطفی تا بحران های روحی همه شاید از همین جا آب می‌خورد. اینکه حس یگانه بودن به کسی نداده‌ام، اینکه اکثراً فکر میکنند دایره ارتباطات ام آنقدر وسیع است که کسی تو تهران نمانده که ندیده باشم‌اش همه از همینجا آب می‌خورد. کسی هم ننشسته فکر کند من در  خانه نشینی ها  چه  تنهایی مرگ باری تجربه کرده ام.از تنهای‌ام گاهی لذت هم برده‌ام. حتی بیش از وقتی که با جمع هستم. منبع الهام بوده است. بقول مارگوت بیکل : " دستاوردهای بزرگ زندگی همیشه در تنهایی عرضه میگردد."  حالا شاید عذاب وجدانی باشد ولی دست کم پیش خودم  حس سبکی  خوشایندی میکنم.  سه هفته پیش  یک دوست قدیمی را دیدم  که 15 سال پیش یکباره شاعری و کار مطبوعاتی و زن و زندگی را رها کرد رفت  کنج عزلت نشست. جز انگشت شماری از  رفقا با کسی در ارتباط نیست. بیشتر وقتش را  پای کاری که دوست داشته و ان ابتدا هیچ هم ازش نمیدانست گذاشته و الان  یک  کارشناس رمز ارزها شده. نمیخواهم او باشم درد زیادی را متحمل شده است. پارگی‌های زیادی را تحمل کرده. میخواهم عادی باشم . خودم باشم و عزت نفس داشته باشم. پله به پله ، کم کم. اینطوری پایدارتر است،  درد کمتری هم دارد. همین   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هل من ناصر و این صحبتها...

  •  خرق عادت کرده ام و به فاصله یک روز دارم دو پست برای بلاگ می نویسم. اتفاقی که در این چندسال کم رخ داده است. راستش را بخواهید دیروز بعد از نوشتن پست قبلی، دوستی پیغام داد و مطلبی از بلاگ قدیمی ام در بلاگفا را فرستاد که خاطره انگیز بود. از طریق آن لینک رفتم سری به بلاگفا زدم دامنه .comدرست شده بود. پست هایم هم سرجایشان بودند بعد پستی را دیدم آن دم آخری که از بلاگفا کوچیده بودم نوشته بودمش. چندتا فحش خرج نابدتر بلاگفا کرده بودم که آرشیوم را بلعید و پس نمیدهد. بعد آرشیوهای همان بلاگ را دیدم که پست های آن مقطع بازگشته است. برایم عجیب بود. خیلی عجیب تا جایی که رفتم پسوردم را که فرامش کرده بودم بازیابی کردم و آرشیو ها را نگاه کردم .سرجایشان بودند. حالا می ماند انتقالشان به بلاگ بیان blog.ir از آنجایی که من خیلی تجربه اش را ندارم ابزار مهاجر را نصب کردم ولی آرشیو کلی اخذ میشود. من در حال حاضر فقط ارشیو مرداد 1391 تا اردیبهشت 1394 را  لازم دارم. آیا کسی هست بتواند کمک کند چطور آن تکه را در ابزار مهاجر وارد کنم و به بلاگ انتقال دهم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • توقع ما بیشتر است ایوب، اندازه تو صبر هم نداریم.

  • بیش از دو سال بود که هیچ نمایشی ندیده بودم. بیش از دو سال بود که جذبه روشنایی مرکز صحنه و لرزش صدای بازیگرها مسحورم نکرده بود. بیش از دو سال بود که پشت درب سالن منتظر اعلام ورود مسئول سالن، در شش و بش دستشویی رفتن یا نرفتن نمانده بودم. پیشنهاد تئاتر را پیمان داد. می خواستیم دوستانی را هم همراه کنیم اما جور نشد. این شد که دوتایی رفتیم. در شبی که تهران سرد و تمیزبود. با هم تا سالن تیاتر خانه هنرمندان رفتیم و به اجرای تئاتر #ایوب_آقاخانی نشستیم. #سه_گانه_پاریسی قصه سر راستی داشت. یک #داستان_لطیفه_وار(انکتود) که به شکل ساده ای تبدیل به این یک نمایشنامه شده بود. سرچ من قبل از خرید بلیت بهم فهماند که 5 سال پیش هم این تئاتر، با همین کارگردان و ترکیب بازیگری متفاوت اجرا رفته بود. ایوب آقاخانی آدم آهسته و پیوسته ای است. تئاترهای زیادی را در مقام کارگردان یا نمایشنامه نویس روی صحنه برده است. جایگاهش را میداند به نقاط قوت و ضعف اش آگاهی دارد و  همیشه گام های کوچک و مداوم برمیدارد. سه گانه ی پاریسی هم در , ...ادامه مطلب

  • برو سراغ کارت، چیزی برای تو عوض نمیشود.

  • داشتم شرق اروپا و نحوه پیش روی نیروهای روسیه در اوکراین را نگاه میکردم. یک هلال کامل از شمال،شمال شرقی و شرق تا جنوب شرقی دور اوکراین کشیده است. اما دل ویرانی ندارد. زیرساخت های قدیمی اوکراین مثل نیروگاه های اتمی یا ساختمان های دولتی و اداری همه برای دوره شوری است. فرهنگ اوکراینی ها با روسیه گره خورده است. بسیاری دختران روس شوهر اوکراینی دارند یا زنان اوکراینی همسر روسی. جنگِ تردید است. تعارض فکری بین سربازان زیاد است. هر روز فیلمی از سربازانی منتشر میشود که اسلحه زمین گذاشته و به نیروهای اوکراینی پیوسته. استفاده از سربازان چچنی و  سوریه ای هم کار چندانی پیش نبرده است. حالا فرض هم بگیریم اوکراین را گرفت بعدش چه؟ میخواهد حکومت دست نشانده بگذارد یا اوکراین را  فدراسیون جدید از خاک روسیه اعلام کند؟ بر خلاف تصور پوتین غربی ها به شکل مستقیم وارد جنگ نشدند. راه ساده تری انتخاب کردند تحریم کردن. سیاسی کردن ورزش. نشان دادن اینکه خون ما رنگین تر است و اصلاً در حدی نیستی بخواهیم باهات بجنگیم. نفت دارد رکورد قیمت را میکشند.  اروپا در خطر قطع , ...ادامه مطلب

  • من خود آن استقلالم

  • استقلال دیشب باخت. با اینکه به قول بابام چی به ما میرسد. یا اینکه از وضعیت مدیریت ها از مالی و سیاسی گرفته تا ورزشی و فرهنگی کشور کلاً دلم خون است . واکنش ام و حس ام به این نتیجه غم بود. ما ناخواسته ع, ...ادامه مطلب

  • فوروارد کردن معجزه در تلگرام

  •   یک نبی - ژاک اودیار- امتیاز 8.5 از 10 ابتدا قرار بود این پست به شکل تجمیعی با فیلم دیگری از همین کارگردان (زنگار و استخوان) را یک جا معرفی کنم. یعنی در باره ی آن کارگردان بیشتر بنویسم. بعد که فیلم د, ...ادامه مطلب

  • دلخوشی های صد کلمه ای

  • به دعوت  دوستان خوبم در رادیو بلاگی ها ، بلاگ بندباز و  بلاگ  نقل قول (Quote) با اینکه به قول مادرم خَر خلوت گوزی هستم . (البته وقت هایی که از دستم دلخور و عصبانی است  این را میگوید) دعوت را می پذیرم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها